امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

یا فاطمه ی زهرا(ص)

یا امام رضا.اطمینان داشتم که قسمت دادن به پهلوی شکسته ی مادرت یاس خوشبوی دو عالم برات سنگینتر از اون چیزیه که دست رد به سینم بزنی. امشب یکبار دیگه به بزرگی و کرمت ایمان آوردم. وقتی رفتم توی وبلاگ محمد طاها کوچولو و با این جمله روبرو شدم:مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد... خدایا بزرگیت رو شکر.میدونستم دل پسرکم اونقدر پاک و بیگناه هست که وقتی دعا کردم اون بچه ی معصوم به آغوش مادرش برگرده و اونم با زبون کودکانه اش گفت الایی آمین.همونجا فرشته های درگاهت رو میفرستی واسه استجابت این دعا یا امام رضا(ع).یا فاطمه ی زهرا(ص).دستان پرمهرتون رو یکبار دیگه میبوسم. مراقب پسرکوچولوی ما هم باشید ...
27 مرداد 1392

وایییی دندون هفده و هجده و نوزدهمت هم در اومده!

به خاطر همکاری زیادی که میکنی اصولا من بلاخره تونستم در یک اقدام غافلگیرکنانه و مارپلی دندونات رو بشمارم و در کمال ناباوری متوجه بشم که شما الان صاحب نوزده تا دندون کوشولو و نازی هستی یه وقت نگی چه مامان بیخیالی هستم ها هر دفعه خواستم دندونات رو نگاه کنم یا جیغ و داد کردی و بعدش هم فرار.یا انقدر غر غر کردی و بعدش هم التماس و گریه که طاقت نیاوردم به کارم ادامه بدم البته دندون هفدهمت رو خیلی وقته رصد کردم! یه دو ماهی میشه.ولی هجدهم و نوزدهمت که فکر میکنم همون آسیاهای دو طرف باشن رو دیشب به یاریه خدا یافتم و کلی از این بابت الان خوشحالم از عادتهای خوبت بگم که تازگیا یادگرفتی ...
26 مرداد 1392

ناامنی

این روزا با شنیدن داستان غم انگیز دزدیده شدن طفل معصومی به اسم محمد طاها اصلا دل و پاهام یاریه بیرون بردنت نمیکنه هر روز صبح بهت قول میدم که عصر شد ببرمت ددر عصر که میشه و موقع عمل به وعده چنان استرسی میگیرم که نگو.انگار الان کلی آدم پشت در منتظرن که بدزدنت اما خب چه کار کنم.نباید میرفتم وبلاگ مادر اون بچه و رفتم.منم که از همون اول که به دنیا اومدی و بیرون میبردمت از هیچ چیزی نمیترسیدم غیر از همین یه مورد کلی اشک ریختم واسه مادر اون بچه که الان با این مصیبت چطور داره کنار میاد و بادیدن عکس اون طفل معصوم یاد نه ماهگیه تو افتادم که بغل هیچ کس غیر من و بابا نمیرفتی و اگر غریبه میومد خو...
25 مرداد 1392

هورررا زحمتام داره جواب میده

عزیز دلم وقتی خدا تو رو بهمون داد و هنوز نمیدونستیم که دختری یا پسر و هر کس بهمون میرسید و میپرسید توی دلمون فقط از خدا میخواستم سالم باشی و خوشگل و زشت و دختر یا پسرت واسمون اصلا اهمیت نداشت. دروغ نگم تا قبل از اینکه خدا تو رو بهمون بده دوست داشتم یه پسر داشته باشم ولی بعد از مادر شدن دیگه اون حس نمیگذاشت این علاقه وجود داشته باشه و از اون به بعد فقط سلامتت واسمون مهم بود و بس امروز خدا رو واسه داشتنت هزار بار شکر کردم و بخاطر هوش زیادی که بهت هدیه داده اشک شوق ریختم پسرکم امروز شش تا از کارتهای بَن بن بٌن رو تونست بخونه البته اسامیه سی تا کارت رو بلده و خوندن کلماتش رو شر...
17 مرداد 1392

کنارم هستی واما دلم تنگ میشه...(ششمین سالگرد ازدواجمون)

امروز روز سالگرد ازدواج من وبابا علیرضای خوب ومهربونه خدا روشکر میکنم که در تمام لحظه هامون حضور داشته و محبت وعشق رو هر روز پررنگ تر میکنه تو زندگیمون. مخصوصا از وقتی که تیکه ای از وجود و قلبمون رو به شکل یه موجود کوچولو به دنیای دو نفرمون فرستاد که هر روز مارو به یاد حضور پررنگشتو زندگیمون بندازه و هر روز محبتمون رو بیشتر و بیشتر بکنه الان هم بعد از شش سال ما یه خانواده ی سه نفره ی خوشبختیم. و همه ی اینها رو مدیون اون بزرگ بی همتا هستیم که هیچوقت تنهامون نگذاشته . سالگرد ازدواجمون مبارک همسر مهربون و عزیزتر از جونم   روز بعد نوشت:چون نظرات این خاطره غیر فعا...
12 مرداد 1392

بیست وشش ماهگی

ماهگیت مبارک عمر مامان بیست وشش ماهه که صدای قشنگت تو خونه مون یه عالمه عشق و محبت آورده و بهمون نعمت مامان و بابا شدن بخشیده وای خدا.باورم نمیشه.پسر کوچولومون کم کم واسه ی خودش و ما مرد شده . کاملا صحبت میکنه.و هر روز داره به دایره ی لغاتش اضافه تر هم میشه. پریروز داشت دعای جوشن کبیر تو تلویزیون میخوند. مامانی داشت با من حرف میزد.اومده انگشتش رو گرفته جلوی بینیش میگه هیس.مامانی. قرقان میخونه! حرفهای خیلی بزرگتر از اون دهان کوچولوش هم میزنه که الان خیلی یادم نیست ولی دست کم باعث میشه شاخ روی سرم هر روز بزرگتر از دیروز بشه باباجونی دیروز وقتی خواب بودی نگاهت میکرد ...
10 مرداد 1392

شب قدر

پسرکم.امشب شب قدر است.کاش وقتی بزرگتر شدی و عظمت اون رو درک کردی قدر این شبها رو بدونی.بدونی که میتونی تو همین شبها هرچه از خدا میخوای بدون رودربایستی و خجالت بخوای و ترس منت گذاشتن و رد خواهشت رو نداشته باشی. چون اون مهربونترین کسیه که میتونی بدون هیچ ترسی از خالی شدن پشتت بهش تکیه کنی. مهرش پررنگ تر از مهر مادره و گذشتش بی نهایت تر از گذشت پدر. امشب از خود خودش با تمام وجودم میخوام که عشقش رو تو وجودت هر روز عمیق و عمیقتر کنه. امسال سومین سالیه که تو توی این شبها کنارمون هستی.خدایا به اندازه ی تمام سلولهای بدنم شکرت. بخاطر وجود  سالم عزیزانم که در کنارم هستن. به بزرگ...
6 مرداد 1392

درد دل

مامان که میشی انگار دیگه هیچ کس و هیچ چیز به اندازه ی کودکت واست اهمیت نداره! حاضری هرکاری بکنی که پاره ی تنت لحظه ای ناراحت نباشه و خاطر عزیزش حتی واسه یه لحظه آزرده نشه. حتی اگر شده به قیمت گرفتن حال همه ی آدمهای روی زمین باشه! اگرشده به قیمت انجام دادن کارهایی باشه که هرگز اگر برای خودت بود انجام نمیدادی! مامان که میشی... از خودت میگذری.از خیلی از کارها... از خیلی از حرفها... ولی از چیزایی که به کودکت مربوط میشه اگر هم بخوای... دیگه نمیتونی بگذری! ولی من به دور از هر ناراحتی و کینه ای.فقط به تو فکر میکنم جون مامان و نگذشتنیها رو میسپارم به اون بی همتای مهربون که همیش...
5 مرداد 1392
1